سرزمین زیبا
سرزمین زیبا

سرزمین زیبا

شعر غصه دار

 

یاد دارم در غروبی سرد سرد  میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید ، بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت : آقا سفره خالی می خرید ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد