در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در
مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و
به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در
مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
مجتبی کاشانی
(سالک)
Goddess_of_Success@yahoogroups.com
پر معنی ترین کلمه" ما" است...آن را بکار ببند
عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه
بی رحم ترین کلمه" تنفر" است...از بین ببرش
سرکش ترین کلمه" هوس" است...بآ آن بازی نکن
خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن
ناپایدارترین کلمه "خشم" است...ان را فرو
ببر
بازدارترین کلمه
"ترس"است...با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه "کار"است... به آن بپرداز.
پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش.
سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن.
روشن ترین کلمه "امید"
است... به آن امیدوار باش.
ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... آن را نخور.
تواناترین کلمه "دانش"است... آن را
فراگیر.
محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش.
سمی ترین کلمه "غرور"است...
بشکنش.
سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش.
شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو.
لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن.
حسرت انگیز ترین کلمه
"حسادت"است... از آن
فاصله بگیر.
ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن.
سالم ترین کلمه "سلامتی"است... به آن اهمیت
بده.
اصلی ترین کلمه "اطمینان"است... به آن اعتماد کن.
بی احساس ترین کلمه "بی
تفاوتی"است... مراقب آن باش.
دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است... از آن سوءاستفاده نکن.
زیباترین کلمه "راستی"است... با ان روراست
باش.
زشت ترین کلمه "دورویی"است... یک رنگ باش.
ویرانگرترین کلمه
"تمسخر"است... دوست داری با تو چنین کنند؟
موقرترین کلمه "احترام"است... برایش ارزش قایل شو.
آرام ترین کلمه "آرامش"است... به آن برس.
عاقلانه ترین کلمه "احتیاط"است... حواست را جمع کن.
دست و پاگیرترین کلمه
"محدودیت"است... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود.
سخت ترین کلمه "غیرممکن"است... وجود ندارد.
مخرب ترین کلمه "شتابزدگی"است...مواظب
پلهای پشت سرت باش.
تاریک ترین کلمه "نادانی"است...آن را با نور علم روشن کن.
کشنده ترین کلمه
"اضطراب"است...آن را نادیده بگیر.
صبورترین کلمه "انتظار"است... منتظرش باش.
بی ارزش ترین کلمه "انتقام"است...
بگذاروبگذر.
ارزشمندترین کلمه "بخشش"است... سعی خود را بکن
.
قشنگ ترین کلمه
"خوشروئی"آست... راز زیبائی در آن نهفته است.
تمیزترین کلمه "پاکیزگی"است... اصلا سخت نیست.
رساترین کلمه "وفاداری"است... سر عهدت
بمان.
تنهاترین کلمه "گوشه گیری"است...بدان که همیشه جمع بهتر از فرد بوده.
محرک ترین کلمه
"هدفمندی"است... زندگی بدون هدف روی آب است.
.... و هدفمندترین کلمه "موفقیت"است... پس پیش به سوی آن.
Goddess_of_success@yahoogroups.com
دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می
کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟!
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم
نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با
تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک
بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی
باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین
های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید
حشره های پوستت را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی
دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت وصورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست
داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من
فقط پوست دارم و شاخ.
دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد،
همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم
را نمی بینم!
دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت
استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی منمطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک
داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من
حتماً یک قلب کلفت دارم !
دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک
داری. چون به جای این که دم جنبانک رابترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این
که دهن گنده ات را باز کنی و
آن را بخوری، داری با او حرف می زنی...
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست
کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟!یعنی
این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی
پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک
جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتراست همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک
پشت کرگدن نشسته بود و داشت
پشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش
را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدناحساس کرد چقدر خوشش می آید... اما نمی دانست
دقیقاً از چی خوشش می آید ؟!
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟
اسم این که من دلم می خواهد تو رویپشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است،
من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه
نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. امادوست داشتن از
این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید
اما فکر کرد لابد درست می گوید.
روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها،
و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن
می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای
پوست کلفتش بر میداشت
و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به
نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های
پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت : بله، کافی نیست. چون من
حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من
می خواهم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی
زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد...
اما سیر نشد.
کرگدن می خواست همین طور تماشا کند.
کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین
دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید،
احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم
جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم
افتاد، حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را
دید. آمد و روی سر او نشست و گفت :غصه
نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم
جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟!!
دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که
کرگدن ها هم عاشق می شوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از
چشمهایش می چکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک
باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد
...
کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از
چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت:
من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به
من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد ...!
کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت...
Goddess_of_success@yahoogroups.com
قبل از خواندن این پست اول یک خمیازه مفصل بکشید تا مغزتان باز شود!
میتوانید به این حرف بخندید که خنده هم روش مفیدی برای استراحت مغز است. شاید برایتان جالب باشد بدانید که خمیازه کشیدن به عنوان روش درمانی برای مشکلات صوتی افراد در صحبت برای کم کردن هیجان و حساسیت زیاد گرفتگی گلو همیشه استفاده شده است
تحقیقات با تصاویر اسکن مغزی، نشان داده است که خمیازه کشیدن بطور نورولژیکی با قسمتی از مغز ارتباط دارد که مسئول رفتار اجتماعی و آگاهی انسان است. “پریکانیس” (precuneus) استراکچر کوچکی در پرایتال لوب مغز است که بطور خاص با آگاهی شخص مرتبط است. پریکانیس با کهولت و بیماریهایی نظیر الزایمر تحلیل میرود. تحقیقات نشان داده است که خمیازه کشیدن پریکانیس را تحریک میکند.
در غالب فرهنگها خمیازه کشیدن در جمع، بخصوص به هنگام گوش دادن به صحبتِ کسی، عملی بیادبانه تلقی میشود چون که نشانی از بیحوصلهگی و خستگیِ شنونده است. حالا طرف چه از صحبت گوینده حوصلهاش سررفته باشد یا نه، نکته اینجاست که خمیازه عمل طبیعی بدن است برای تحریک مغز و سرحال آمدن. بنابراین حالا قبل از اینکه بقیه مطلب را بخوانید محض تمرین یک خمیازه دیگر بکشید!
خمیازه مکانیزمی برای آگاه ماندن است که در 20 هفته اول زندگی جنینی بوجود میآید. یعنی جنین هم خمیازه میکشد. در نوزادان خمیازه باعث تنظیم شدن ساعت طبیعی بدن میشود. خمیازه همانطور که همه تجربه داریم باعث تنظیم فشار داخل و خارج گوش هم میشود. همه به هنگام بلند شدن و فرود هواپیما کمی گوش گرفتگی را تجربه کردهایم. خیلیها در این مواقع آدامس جویدن را توصیه میکنند. خمیازه راه سریعی برای باز شدن گرفتگی گوش در اثر تغییر فشار هوا است. بعلاوه خمیازه به کنترل دما و متابلویسم بدن نیز کمک میکند.
جالب است که غالب حیواناتی که ستون فقرات دارند خمیازه میکشند ولی فقط در انسانها، شامپانزهها و گوریلهاست که خمیازه مسری است! در مورد انسانها آنقدر مسری است که احتمالا شما الان با خواندن این نوشته در حال خمیازه کشیدن هستید! سگها قبل از حمله خمیازه میکشند. به ورزشکاران حرفهای هم توصیه میشود که قبل از اجرای مورد نظر خمیازه بکشند. اگر ندیدهاید بد نیست ویدئوی مثلا اسکی بازها و یا دوندهها را قبل از سوت شروع مسابقه نگاه کنید.
بنابراین خوب است که گاه به عمد هم خمیازه بکشیم. مثلا صبح که از خواب بیدار میشویم، یا قبل از روبرو شدن با وضعیتی دشوار، قبل از سخنرانی در جمع، هروقت که عصبانی هستیم و یا هیجان داریم. امتحانش ضرر که ندارد. بخصوص به هنگام عصبانیت و یا هیجان شدید، اثر خمیازه خیلی محسوس است، بخصوص که خمیازه کشیدن مسری هم هست. دفعه دیگر که عصبانی شدید به یاد این توصیه بفتید و به عمد چند تا خمیازه بکشید.
Three things in life that are never certain
سه چیز در زندگی پایدار نیستند
Dreams
رویاها
Success
موفقیت ها
Fortune
شانس
«»«»««»»««»»««»«»
Three things in life that, once gone, never come back
سه چیز در زندگی که وقتی از کف رفتند باز نمی گردند
Time
زمان
Words
گفتار
Opportunity
موقعیت
«»«»«»«»«»«»«»«»«»
Three things that destroy us
سه چیز ما را نابود می کنند
Arrogance
تکبر
Greed
زیاده طلبی
Anger
عصبانیت
«»«»«»«»«»«»«»«»
Three things that humans make
سه چیز انسانها را می سازند
Hard Work
کار سخت
Sincerity
صمیمیت
Commitment
تعهد
Three things in life that are most valuable
سه چیز بسیار ارزشمند در زندگی
Love
عشق
Self-Confidence
اعتماد به نفس
Friends
دوستان
«»«»«»«»«»«»«»«»«»
Three things in life that may never be lost
سه چیز در زندگی که هرگز نباید آنها را از دست داد
Peace
آرامش
Hope
امید
Honesty
صداقت
Happiness in our lives has three primary principles
خوشبختی زندگی ا بر سه اصل است
Experience Yesterday
تجربه از دیروز
Use Today
استفاده از امروز
Hope Tomorrow
امید به فردا
Ruin our lives is the three principles
تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است
Regret Yesterday
حسرت دیروز
Waste Today
اتلاف امروز
Fear of Tomorrow
ترس از فردا
--=====================================
همیشه دلیل شادی کسی باش ، نه شریک شادی او
وهمیشه شریک غم کس باش ، نه دلیل غم او
Goddess_of_Success@yahoogroups.com
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از
دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و
قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟!
بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ...
تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را
مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه
رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود
گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب
چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک
است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که
رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر
شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین
روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى
شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را
بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ...
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان
باز گشتند.
صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب
خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان
نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند
جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را
نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...
بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد،
آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود
مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز
را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید
ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...
در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند
نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت :
سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.
آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب
پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى.
سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را
نبردى؟
گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت
...
سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک
شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده
بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان
را تاسیس نمود.
یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی
است که در آرامگاهش واقع در روستای شاهآباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف
شوشتر آرمیده است.
گفتنی است در کنار این
آرامگاه بازماندههای شهر گندی شاپور نیز دیده میشود.
Goddess_of_Success@yahoogroups.com
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...
...و عاشق هم شدند.
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت: من عاشق سرتا پای تو هستم
کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم. قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..
بچه قورباغه گفت : قول می دهم.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل هوا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت: تو زیر قولت زدی
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...
...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.
کرم گفت: من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.
بچه قورباغه گفت قول می دهم.
ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد : این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.
کرم گفت: و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.
کرم گفت: تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.
بچه قورباغه گفت: ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.
آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود...
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت: بخشید شما مرواریدٍ...
ولی قبل ازینکه بتواند بگوید : ...سیاه و درخشانم را ندیدید؟
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است...
...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....
...نمی داند که کجا رفته.
جی آنه ویلیس
Goddess_of_Success@yahoogroups.com
آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بی دردند
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک مسئله ندارند
آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
رئیس دولت امارات
متحدۀ عربی و حاکم ابوظبی در جریان طرح های ساخت دو
بیمارستان تازه "العین" و "المرفق" قرار گرفتند. از آنجا
که ساخت این دو بیمارستان تازه سطح درمان پزشکی تخصصی و
خانوادگی را در ابوظبی بالا می برد، این بیمارستان ها
جایگزین بیمارستان های کنونی العین و المفرق خواهند شد.
بیمارستان تازه ساز المرفق که 690 تخت خوابی بوده و مساحت
آن 245 هزار متر مربع است، جایگزین بیمارستان کنونی 431
تخت خوابی المرفق خواهد شد. همچنین پارکینگ این بیمارستان
گنجایش 1,300 خودرو را خواهد داشت و ساختمان تازه برای
درمان بیماری های خارجی نیز از 147 اتاق و 60 اتاق معاینه
تشکیل شده است.
بنا بر اعلام شرکت خدمات پزشکی ابوظبی، بیمارستان تازۀ
العین نیز مجتمعی است با فضایی دوستانه که در آن امکانات
نوین پزشکی ارائه می گردد. این بیمارستان 688 تخت خوابه در
زمینی به مساحت 358 هزار متر مربع با 30 دپارتمان پزشکی
ساخته شده و افزون بر برخورداری از نخستین واحد تخصصی
درمان سکته های مغزی در کشور، دارای بخش هایی خاص در حوزه
زیست پزشکی از جمله حوادث، استخوان پزشکی، و طب ورزشی است.
این بیمارستان در همکاری با دانشگاه امارات، به مرکزی برای
پژوهش، آموزش، و کارورزی متخصصان تبدیل خواهد شد. همانطور
که در تصاویر زیر می بینید بیمارستان العین در کشور امارات،
یکی از بزرگترین و شکیل ترین بیمارستان ها است که طراحی
محیطی و داخلی، تجهیزات و امکانات عالی با رنگ های شاد و
متنوع آن بی شباهت به هتل نیست.
رئیس دولت امارات بر افزایش سطح مراقبت های بهداشتی و
پزشکی ارائه شده به شهروندان اماراتی و خارجیان مقیم این
کشور، تأکید نموده است و اعلام شده که این دو بیمارستان در
سال 2013 وارد عرصۀ خدمت رسانی خواهند شد. اَبوظَبی، یکی
از امیرنشینهای هفتگانه و بزرگ ترین واحد امارات متحد عربی
در ساحل جنوبی خلیج فارس است.
چرا تو خونه ۴٠متری ال سی دی ۵٢
اینچی میذارن؟
چرا از در که میخوان رد بشن
تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم
رحم نمیکنن؟
چرا تو شهروند و رفاه چشم
میدوزن به سبد همدیگه؟
چرا از تو ماشین پوست پرتقال می
ریزن بیرون؟
چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه
مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟
چرا مردها روز زن فقط طلا و
ادکلن کادو می خرند؟
چرا مردها مناسبت ها رو فراموش
میکنن؟
چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب
نمی خونن؟
چرا مراسم ختم ساعت ۴ بعد از
ظهر تشکیل میشه؟
چرا زن ها نمیتونن ماشین پارک
کنن؟
چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی
کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟
چرا اگه دوستمون ماشین و خونه
بخره ما چشمامون در میاد؟
چرا بچه ها همه خانوما رو خاله
خودش میدونه ؟
چرا سه تار سه تا تار نداره؟
چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا
سیاه یا نقره ای؟
چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی
پوشید؟
چرا زنها لوازم ارایش رو روی
شصتشون تست میکنن؟
چرا مردم تو تاکسی راجع به
سیاست صحبت میکنن؟
چرا کسی برای صبحونه کسی رو
مهمون نمیکنه؟
چرا پشت کامیونها شعر می نویسن
؟
چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه
بله؟
چرا ؟
نمایشگاه خودرو لسآنجلس یکی از معتبرترین نمایشگاههای خودرو در سطح جهان و منطقه آمریکای شمالی بوده که امسال از 19 تا 28 نوامبر برپا شده است. این نمایشگاه همه ساله با حضور گسترده شرکتهای بزرگ خودروسازی جهان برگزار می شود. از نکات قابل توجه نمایشگاه خودرو لسآنجلس میتوان به انتخاب خودروی سبز سال اشاره کرد که این جایزه امسال به شورولت ولت جنرالموتورز رسید. نمایشگاه خودرو لس آنجلس برای نخستین بار در سال 1907 میلادی برپا شد. در نمایشگاه امسال شرکتهایی مانند جنرالموتورز، کرایسلر، فورد، اینفینیتی، کیا، لامبورگینی، مرسدس بنز، نیسان، پورشه، ساب، اسکیون، تویوتا و فولکسواگن از جدیدترین محصولات خود را رونمایی کردند.
2 تا گربه با هم ازدواج کردند:
اوایل زندگی عاشقانه ای داشتند
اولین بچشون به دنیا اومد
دومی هم به دنیا اومد
اولین قدمهای بچه هاشون
پدر این خانواده به سختی کار میکرد
و مادر دنبال خوشگذرونی خودش بود
بچه ها بدون مراقبت بزرگ شدند و بچه های بدی از آب در اومدند
یکیشون تروریست شد
یکی دیگه همش تو کلوب شبانه بود
کوچکترینشون تصمیم به خودکشی گرفت
وقتی پدرشون فهمید سکته کرد
مادرشون هم عقلش رو از دست داد و دیوونه شد
با تشکر فراوان از دوست خوب نگاهک