ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود که پسرش بهش گفت تو این لحظه اخر چه کاری میخوای برات انجام بدم ان دانشمند بزرگ به فرزندش چنین گفت ...مربا بده بابا....؟؟؟
یه روز یه میخ میره عروسی اونقدر می رقصه پیچ میشه
از یک معتاد میپرسن چطور شد که معتاد شدی؟ میگه با بچه ها قرار گذاشتیم روزهای تعطیل تفریحی بکشیم یه هویی خوردیم به عیدنوروز
تو درختی هستی پر از احساس و محبت و سایه اش از عشق که من الاغم را به ان میبندم
روزی گنجشکی که ادعا میکرد زورش از فیل هم بیشتر است به فیلی گفت: «بیا با هم دعوا کنیم.» فیل قبول کرد و با ضربه خرطومش گنجشک را نقش زمین کرد و گفت: «دیدی زور من بیشتر است!» گنجشک که همه پرهایش ریخته بود، گفت: «حالا کجایش را دیدهای! من تازه کتم را درآوردهام.»
وقتی که چشمم بهت افتاد!قلبم شروع به تپیدن کردرنگ از صورتم پرید ایستاده بودم نگاهت میکردم تو هم با اون چشمای درشتت به من خیره شده بودی من تمام قوامو جمع کردم و فریاد زدم: ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوســـــــــــــــــــــــــــــــــک! !
یه بنده خدایی میره خواستگاری، پدر عروس میگه: این گلی که تو جیب شماست اذیتتون نمیکنه؟؟ یارو میگه: خود گل نه اما گلدونش که تو شلوارمه اذیتم میکنه
تو بهترین، زیباترین، مهربون ترین، خوش تیپ ترین، دوست داشتنی ترین، با شخصیت ترین دوستی که داری: منم